حاجی ها از مکه اومدن
امروز صبح اول وقت مامان جون و باباجون از مکه اومدن ؛ عرفان خان هم خواب تشریف داشتن و موندن خونه پیش زنعمو و فرودگاه نیومد. وقتی رسیدیم خونه و سرو صداشد ؛ عرفان جونم سراسیمه بیدار شد و بمحض شنیدن صدای باباجون از جاش پاشد و سریع اومد بغلش و اصلا قصد پایین اومدن نداشت و خلاصه تا چند ساعتی روی پای باباجونش نشسته بود و صبحانه خورد تا بالاخره خوابید. با اینکه خیلی کوچولویی ولی احساساتت منو کشته عزیزم... بعدازظهر انگاری تازه مامان جونت رو شناخته بودی و تمام قضایای صبح رو این بار برای مامانی پیاده کردی ...نارش میکردی ... بوسش مکیدی و انگشتت رو به نشونه خوابالو بودنت میکردی توی چشم اون بنده...